یلدا
شکل دیگر تنهایی است
وقتی آسمان
پشتِ پلکهای پنجره
به خواب می رود
یا لبهای باران ست
که از سکوت ترک خورده . . .
یلدا
مادر زمانه است
که دشت گونه اش
از سیل لاله ها سرخ شده
ابر در حسرتِ
آغوش خاک
چون تیری ست
که چشمها را نشانه می رود
ما گرفتاران طوفان
به آفتابی که جان می دهد
چشم دوخته ایم
کویر را قدم نزن
اینجا برای نان
جان می گیرند
مگر نمی دانی
نیلوفر از خون ما
سبز می شود؟!
((محمد رضا سلطانی))
برچسب ها: محمد رضا سلطانی , اشعار محمد رضا سلطانی , شعرکده
تاريخ : سه شنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۲ | 22:44 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.