از خاطرش نمیروم
از خاطرم که نمیشود برود...!
برگشت
گفت:
جهانِ بی تو ترسناک است
مثل ِ آسمان ِ بیستاره
و نمیدانست که من بی او،
در خلاءِ بیجهانی معلقم....
گفت:
آنقدر میخواهمت که حس میکنم
به خودم خیانت میکنم،
تا به تو وفادار باشم...
و من که در پوست قدیمی خودم نمیگنجیدم...!
گفتم:
تو لباسِ بیقراریهایم هستی
چطور میشود تو را پنهان کرد؟
در تو میشود پنهان شد...
و عشق پیلهایست
که پناه آدم است
و آزادی زمانیست که
مرا احاطه کرده باشی....
گفت: تو در منی...
و در من حلول کرد
تاریکیها را ربود
و بر صورتم نور پاشید...
گفت: خانم!
صورت شما ماه است
و چشمهایت عجیبترین پرندهی جهان
ماه را میشود بوسید...؟
ماه را میشود در آغوش کشید...؟
ماه را فقط باید نگاه کرد...
و دیدم که ابری در آغوشِ آسمانم...
باریدم...
در جمجمهام ریشه دواند...
و جوانه زد...
شعر شد و خواند:
"لیلی با من باش
با من بودن خوب است...
من تو را میسرایم"*
و آرام گرفت...
((رها شیرکوند))
👇👇👇
برچسب ها: رها شیرکوند , اشعار رها شیرکوند , شعر لیلی , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.