شعر را توی شعر حَل بکنم
و خودم را کمی بغل بکنم
به تمام جهان دهن کجی و_
باز یک کار مبتذل بکنم!
باز یک کار بی نهایت بَد
که فقط میرسد به خوردن حَد
با جسارت فقط خودت باشی
رو به شلاق و حکم حبس اَبد
رنگ زرد و بنفش، بر بدنت
نقش گل های رویِ پیرهنت
حق نداری بپوشی اش چون که_
اَنگ بدکاره میخورد به تنت
روزها توی یک اتاقِ سیاه
پشت بنبست آخر یک راه
باز با قاشق غذاخوری ام
حَفر کردم در آسمان، یک چاه
تکه تکه به چاه می افتم
یادِ مرداب وماه می افتم
با همین پازل بهم خورده
تا نبودن به راه میافتم...
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا
تاريخ : جمعه ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ | 1:19 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.