ناپدیدی شدم که او میخواست
در هوا دود یک هواپیماست
تکه ابری معلقم مثل
روح یک زن که دائما اینجاست
بکر بکرم برای چشمانش
مثل یک دره که ندیده کسی
تو که پاهات سِر شد و سُرخورد
روی بغضی که سرکشیده کسی
سر کشیدم تو را و هی مردم
در تکیلای تلخ آنور میز
لب گرفتن به جای مزه مرا
برد تا مهر آن شب پاییز
سرنوشتی شبیه خش خش برگ
زیر پاهای سرد لعنتی اش
فیلتر بهمنی که له میشد
خس خس سینه ی عفونتی اش..
تف شدن های دائم از سر خشم
با غروری که زخمی و له شد
منِ در جاده های پشت سرش
درهوایی که از غمم مه شد
تابلوهای ایست، سمت عقب
و چراغی که رفت رو به جلو
من بی منطق و تو و پاییز
روی قانون عشق مست و ولو
چشم های درون آینه اش
عینکی که همیشه شیشه نداشت
پلک هایش که خسته تر میشد
همه را توی فکر خانه گذاشت
فکر من دائما به تو درگیر
رد شدم از تو و حوالی شهر
پرس و جو کردم از تو تا همه ی
کوچه پس کوچه های خالی شهر
در اتاقی کنار پنجره ات
قاب عکس تو بود و یک زن شاد
من نبودم به جای من چه کسی
خنده اش را نشان چشمت داد
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا
.: Weblog Themes By Pichak :.