درباره وب

سلام و عرض ادب و احترام

خدمت دوستان عزیز و گرامی

بنا به روز بودن وب سایت

از صفحات دیگر هم دیدن بفرمایید

با تشکر فراوان از حضورتان

آیدی  چنل من در تلگرام👇👇

mohammadshirinzadeh@

صفحه اینستاگرام بنده

mohammad.shirinzadeh

شاعر بارانی (محمد شیرین زاده)

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

تو را دوست دارم

چون بوئیدن غنچه ای

در حال باز شدن

چون رویایی شیرین

بعد از کابوس...

تو را دوست دارم

چون هر سلامی پس از بدرود...


((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

چشمانت را ببند

و دستت را

بر روی قلبم بگذار

اینبار خودش می خواهد

به تو بگوید

دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بیا عشق را

قمار کنیم

نترس

جز دل

چیزی بهم

نمی بازیم ...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

یک روز

به وقت عشق

ساعت هايمان را

با هم تنظیم می کنیم

و از آن پس

دیگر فرقی نمی‌کند

به کدام وقت محلی

مشغول

دوست داشتن همیم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

و این دیوانگی

خواست عشق ات بود

مرا ببخش که

بلند بلند

دوستت دارم...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

من و تو

آنقدر شبیه هم

نفس کشیده ایم

که قلب هايمان

به یک شکل

برای هم می تپند...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

مرا به خودت

محدود کن

آنقدر که

در این دنیا

جز آغوش ات

جایی نداشته باشم

برای زندگی...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

بخند

تو نمی دانی

چقدر خنده هات

بهانه می دهند

به دست هایم

برای در آغوش گرفتن ات

چقدر اشتیاق

به نفس هایم

برای بویدنت...

((محمد شیرین زاده))

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دوست داشتن ات

اسم و رسم من است

گفته بودم؟

بمان

آنقدر که ما

تعریف همیشه باشیم...

((محمد شیرین زاده))
جستجوی وب

 

m810120_.jpg

 

گیج و مبهوت گوشه ی دیوار

نفسم را به دود می‌بندم

پشت درهایِ بسته ی ذهنم

به کلیدی که نیست می‌خندم

قرن هایِ گذشته از من را

توی مشتم مچاله می‌کردم

به فسیلی که توی خوابم بود

شهوتم را حواله می‌کردم

که دوباره به هیچ خیره شدم

توی ساحل شبیه مرگِ نهنگ 

از خودم تا تو را شنا کردم

در حبابِ هوای توی سُرنگ

جانور هایِ خانه ی بغلی

روی تولیدِ مثل خوابیدند 

فحش هایی که غرغره کردم

تف شدند و به روم پاشیدند

توی فکرم دو تا کلاغِ سیاه

که یکی توی فکر ِمزرعه بود

آن یکی بالشی سیاه شد و

مثل موهام زیرِ مقنعه بود

توی دنیای بی هویت من

همه چی در چهاردیواری ست

من زنی خسته از قوانینم

پاکیم در حجابِ اجباری ست

بی خیال از زمان گذر کردم

قرن های گذشته از من را 

توی مشتم مچاله می‌کردم 

لکه ی ننگِ روی دامن را...

جایِ داغی که رفت و خوب نشد

مانده روی تمامِ کالبَدم

من زنی بی نظیر هستم در _

اینکه  امکانِ گریه را بلدَم! 


((باران محمدی))

 

👇👇👇 

6cx5_10.png


برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا

تاريخ : سه شنبه ۳ اسفند ۱۴۰۰ | 1:45 | نویسنده : محمد شیرین زاده |