گیج و مبهوت گوشه ی دیوار
نفسم را به دود میبندم
پشت درهایِ بسته ی ذهنم
به کلیدی که نیست میخندم
قرن هایِ گذشته از من را
توی مشتم مچاله میکردم
به فسیلی که توی خوابم بود
شهوتم را حواله میکردم
که دوباره به هیچ خیره شدم
توی ساحل شبیه مرگِ نهنگ
از خودم تا تو را شنا کردم
در حبابِ هوای توی سُرنگ
جانور هایِ خانه ی بغلی
روی تولیدِ مثل خوابیدند
فحش هایی که غرغره کردم
تف شدند و به روم پاشیدند
توی فکرم دو تا کلاغِ سیاه
که یکی توی فکر ِمزرعه بود
آن یکی بالشی سیاه شد و
مثل موهام زیرِ مقنعه بود
توی دنیای بی هویت من
همه چی در چهاردیواری ست
من زنی خسته از قوانینم
پاکیم در حجابِ اجباری ست
بی خیال از زمان گذر کردم
قرن های گذشته از من را
توی مشتم مچاله میکردم
لکه ی ننگِ روی دامن را...
جایِ داغی که رفت و خوب نشد
مانده روی تمامِ کالبَدم
من زنی بی نظیر هستم در _
اینکه امکانِ گریه را بلدَم!
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا
.: Weblog Themes By Pichak :.