دارم میآیم سمت در، آرامتر حالا!
محکم نزن، دارم میآیم پشت در حالا
یکعمر من از بیکسیهایم خبر دارم
یکلحظه هم باشید از من بیخبر حالا
او کیست؟ با خود گفتگویی زیر لب دارم
میپرسم از نام و نشانش مختصر، حالا
پیچیده عطری که فقط پاییز میآورد
یک موقعی با نامه، مردِ نامهبر، حالا
لطفا بفرمایید، امری با کسی دارید؟
دارد نگاهم میکند با چشم تر حالا
چیزی شبیه خاطره از پیش چشمم رفت
دارد چه جایی در خیالم این پسر حالا؟!
با تلخی از او رد شدم انگار، خیلی قبل
حساسیت دارم به هر نوعِ شکر حالا!
دیگر چه فرقی میکند تلخی و شیرینی
دیگر ندارد ذرهای در ما اثر حالا
یادم میآید راه میرفتیم آن موقع
زیر درختی که شده چوب تبر حالا
دست مرا وقتی گرفتی خوب یادم هست
گفتی که با من میشوی روزی پدر حالا
توی سجلهامان دو تا اسم است، در واقع
که کرده از آن عشق ما را برحذر حالا
من یک زنم که مادر مردی شبیه توست
تو هم شدی مردی برای یک نفر حالا...
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا
.: Weblog Themes By Pichak :.