آبستن یک درد بیرحمم
زاییده میشم توو کف و صابون
یک جور پاکت میکنم از من...!
حتی شاید پاکت کنم با خون!
شاید بشه توو دود سیگارت
از دید دنیا پوچ و پنهون شد
بعدش با باتوم هر کسی رو زد
شاید بشه مامور قانون شد
مثل خودم توو کوچه ها پر بود
یک نعش خونی توی جوی آب
با صورتای رنگ و رو رفته
که اومده بودن به روی آب
من میدویدم توو خیابونا
مثل گلوله توو سر سلول
مثل چراغ جادوی قصه
اما پر از رویا بدون غول
دس میکشم رو برگای پاییز
خیسه تموم شهر من از خون
وقتی میخواد بارون بیاد باید
پاکش کنم خونت رو با صابون!
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا
تاريخ : یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰ | 1:52 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.