من از کدام خیابان مشترک نروم
کدام روز به آبان مشترک نروم
چگونه بگذرم از خاطرات خیس کسی
و بی امان پی باران مشترک نروم
هنوز بوی تو را لا به لای ملحفه ات
شمارش نفس سرد و نسبتا خفه ات
دوباره فکر تو را در سرم بغل کردم
دوباره خسته ام از قیل و قال فلسفه ات
دلم گرفته، دلم مثل قبل هایش نیست
شبیه ماهیم اینجا که تنگ جایش نیست
قدم زدم که پر از کوچه های خسته شوم
کسی که از نفس افتاد و ردّ ِپایش نیست
نشست پشت چراغی که اتصالی داشت
برای گریه شدن یک دلیل عالی داشت
به مرگ خیره شد و خواست تا فرار کند
چقدر در سر خود ایده ی محالی داشت
کتابخانه ی خود را دوباره از بَر کرد
جهان کوچک خود را دوباره باور کرد
و عشق را وسط خانه اش به دار کشید
برای مردن خود یک خیال بهتر کرد
نوشت هر چه که او را به سمت تو میبرد
نوشت و نفرت خود را از عاشقی میخورد
به ترس چسبید و با خودش کنار آمد
نوشت میروم عشقم و بعد از آن میمرد..
غریبگی تنم روی تخت خواب عبوس
چقدر منتظرت مانده این زن مأیوس
به فکر سایه ی جا مانده از تصور تو
سقوط میکنم از خود درون این کابوس
سقوط کرده ام از دست های گم شده ات
دوباره پرت کنم توی لحظه های غلط
_من اشتباه تو هستم مرا ادامه نده!
بگیر دست مرا از عذاب آن ور خط..
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا
.: Weblog Themes By Pichak :.