درون جیب کتت لاک قرمزم جا ماند
کنار تخت تو کنیاک قرمزم جا ماند
مرا که توی کمد بستهبندیام کردی
لباس خواب پر از چاک قرمزم جا ماند
منی که تا شده بودم کنار یک چمدان
به سمت مقصد تو بین مشهد و تهران
به سمت کافهی خیسی که بیقرارم کرد
مرا گذاشت بمانم که در نُه آبان...
که مرگ منتظرم مانده آنور پاییز
مرا ببر به قشنگی آخرِ پاییز
ببر درون سیاهی چال چشم کسی
که مانده در نُه آبان، نه آذر پاییز
برای من تو فقط شعرهای تازه بخوان
برای من که گمم کردهای در این آبان
در این هوای غمانگیز، زیر این باران
برای سردی روحم اگر که شد اخوان...
قدم بزن که بدانم کنار من هستی
که آنوری و فقط بیقرار من هستی
قدم زدم همهی شهرِ بی تو را وقتی
قدم زدی و کنارِ مزار من هستی
تو راه میروی و روی برگ پشت سرت
تو راه میروی و مثل برگ دربه درت
صدات میزنم از لا به لای پرسه زدن
شبیه خشخش پاییز خیس دور و برت
منی که تا شده بودم کنار یک چمدان
منی که زیر لبم خوانده بودم از اخوان
زنی که منتظرت مانده در نُه آبان
زنی که توی کمد بستهبندیاش کردی
((باران محمدی))
👇👇👇
برچسب ها: باران محمدی , اشعار باران محمدی , شاعرانه باران محمدی , غزلسرا
.: Weblog Themes By Pichak :.