چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم
شب که مهتاب در آیینه ی من می رقصد
می نشینم به تماشا ، به تو می اندیشم
همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه ی شب را به تو می اندیشم
چیستی ؟ خواب وخیالی ؟سفری ؟ خاطره ای ؟
که در این خلوت شب ها به تو می اندیشم
لحظه ای یاد تو از خاطر من خارج نیست
یا در آغوش منی ، یا به تو می اندیشم
اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم
تو به زیبایی دنیای که می اندیشی ؟
من که تنها به تو ، تنها به تو می اندیشم
((محمد سلمانی))
برچسب ها: محمد سلمانی , اشعار محمد سلمانی , غزلسرا , غزل معاصر
تاريخ : دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲ | 1:48 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.