
مي ترسم
باران برتمام دنيا ببارد و تو نباشي
از آن روزي که رفتهاي من عقدهي باران دارم
آه زمستان بود
زمستاني که پوستينش را بر من ميافکند
و من از سرما و دلتنگي هيچ هراس نداشتم
و تو نجوا ميکردي
دستهايت را بياور گيسوانم اينجاست
حالا مينشينم
و بارانها تازيانه ميزنند
بر بازوانم ، بر رخسارهام ، بر اندامم
پس چه کس پناهم دهد ؟
اي همچون کبوترِ مسافر در ميان چشم و نگاه
چگونه تو را از خاطراتم بزدايم ؟
تو همچون نقش روي سنگ در قلبم جاودانهاي
اي که در قطره قطرهي خونم خانه داري
هر کجا که باشي دوستت دارم
ناشناختههايي در توست
گوشهاي از تاريخ و سرنوشت
که پا به عرصهاش ميگذارم
((نزار قباني))
برچسب ها: اشعار نزار قباني , شعر باران , اشعار شاعران خارجی , شعر ناب
.: Weblog Themes By Pichak :.
























