.jpg)
من مي بينم
و سرانگشتم را که به تاراج مي بريد
با پلکم مينويسم
با مژههايم نقاشي ميکنم
با تکان سرم
سرودي ميسازم
پلنگي آرام بودم
پسرانم را خوردهايد
با چرمينهاي از پوستشان
برابر من راه ميرويد
چمداني پرم
که تحمل هيچ قفلي را ندارم
شيپوري از ياد رفتهام که همهمهاي شنيدم
و از هيجان نبرد
بر خود ميلرزم
((شمس لنگرودي))
برچسب ها: شمس لنگرودي , اشعار شمس لنگرودي , شاعرانه شمس لنگرودي , شعر شمس لنگرودي
تاريخ : سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴ | 5:6 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.
























