
نفس نفس
بر دهان سرد، *آه* می ریزم
در گره موی تاف
بر بلندی قاف
می ریزم
در* هفت قانون قلعه ی حیوانات*
بی مرز انسان بودنشان
با آسیاب بادی یا بدون آن
زندگی در کبودی آب
در اغتشاش پرچم دست هایت
به تماشا ایستاده
انقلابی که
از پستان های جنگی خشن دود می شود
و پیراهن سیاه به گور ختم می شود
ذوب شدن اندام اساطیری
درون کوچه ها ی خاکی
پر از فش فش های خاموش
بر رد گام های لنگان پیرمرد کبریت فروش
که یخ زده در تن کف پوش ترک خورده
چشم های بلوط بر تَرکَ سیمره می چرخد
در زُهدان گرداب سنگی آشوب به پاست
و باز *تو* زده ای به سرم
در کویری خشک مثلت واری
راس تمام حس های درد آلود
بوسه ای متناسب بر جناق سینه ی سنگ
در سُر خوردگی خیابان های بی انتها
به اَغما می برند چشم هایم را
که تو را به بن بست دهلیز های تُو در تُو
در هزار تُوی سینه ام لمس بکنم
و نفس به نفس
تنگ به تنگ
در تپش های تند عقرب ها
رویش دو تن در راس مثلث
و قوس و قزح مرز بندی شده تنت
اثر انگشتانت بر رگ الکل به خواب رفته
و رد لب هایت در خیسی باران دیروز
گره خورده به موهایم
سوگند به موی رگ های تپنده ی سینه ام
که از دوست داشتنت دست نخواهم کشید
((مرجان(ژاله)مردانی))
برچسب ها: مرجان مردانی , اشعار مرجان مردانی , شاعرانه مرجان مردانی , مرجان
.: Weblog Themes By Pichak :.
























