
دوباره پیرهنم روی تخت افتاده
تنم پلنگ پتوی تو را بغل کرده
زنی مچاله شده زیر بار تنهایی
هزار مسئله را بی جواب حل کرده
هنوز قهوهی تلخی که ریختم بی تو
دلیل اصلی بی خوابی و پریشانی ست
من آن زنم که برایم اتاق زندان است
بیا که لحظه ی پایان به وقت عریانی ست
ببند دکمهی غارتگر لباسم را
و در مقابل سرگیجهی اتاق برقص
مرا بگیر در آغوش خود فشار بده
در اتفاق رها شو در اشتیاق برقص
خیال آمدنت هم قشنگ بود ولی
دوباره صبح شد و خوابها تمام شدند
دوباره یک زن تنها دوباره روز از نو...
چه سالها که به این سادگی حرام شدند
زنی تمام خودش را نقاب میگیرد
برای پنجره هایی که بازو بسته شدند
برای دسترسی به خلیج اندامش
حریم واقعی مرزها شکسته شدند
درون آینه آواز صلح می خواند
و با تمام وجودش بلند میخندد
بلند میشود از رختخواب ناتنیاش
به قفل پنجرههایت دخیل میبندد
اتاقِ خالی از احساس را مرتب کرد
ولی هنوز کمی در خودش مردد بود
میان ملحفههای سفید میپیچید
مدار زندگیاش روی خط ممتد بود
درون آینه هر روز پیرتر می شد
چروک چهرهی خط خورده را بزک میکرد
زنی برای همیشه برهنه میپوشید
زنی که به همهی کائنات شک میکرد
((ماریا سلمانی))
👇👇👇
برچسب ها: ماریا سلمانی , اشعار ماریا سلمانی , شعر نقاب , شعر اشتیاق

اینجا هوا سرده ولی بارون نمی باره
باد شمالی با خودش ابری نمیاره
این کوچه ها غرقن توی خواب زمستونی
گنجشک ها دیگه ندارن حال شیطونی
فصل کهنسالی درخت سیب عریانه
پاییز فصلی که همیشه رو به عصیانه
قدر جوونیتو بدون که بر نمی گرده
حتی عصا دستامو تو پیری رها کرده
یادش بخیر اون روزا که کبکم خروس می خوند
هر کی واسه هر چیزی جز من پیش من می موند
با اینکه اینجا زیر پای من زمین لرزید
بازم خدا از روی عادت عشق می ورزید
حالا که فصل سرد پیری رو به پایانه
اما هنوز اون تک درخت سیب عریانه
((ماریا سلمانی))
برچسب ها: ماریا سلمانی , اشعار ماریا سلمانی , شعرکده , شاعرانه های باد
.: Weblog Themes By Pichak :.

























