دوستت دارم و دانم كه تويي دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اين است كه چون ماه نو انگشت نمايي
ورنه غم نيست كه در عشق تو رسواي جهانم
دم به دم حلقه ي اين دام شود تنگتر و من
دست و پايي نزنم خود ز كمندت نرهانم
سرو بودم سر زلف تو بپيچيد سرم را
ياد باد آنهمه آزادگي و تاب و توانم
كه تو را ديد كه در حسرت ديدار دگر نيست ؟
آري آنجا كه عيان است چه حاجت به بيانم
مرغكان چمني راست بهاري و خزاني
منكه در دام اسيرم چه بهارم چه خزانم
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند
شده ام مست كه تا قطره ي اشكي بفشانم
ترسم اندر بر اغيار برم نام عزيزت
چه كنم ؟ بي تو چه سازم ؟ شده اي ورد زبانم
((عماد خراساني))
برچسب ها: اشعار عماد خراساني , شاعرانه عماد خراساني , عماد خراساني , شعر
.jpg)
گر چه مستيم و خرابيم چو شبهاي دگر
باز کن ساقي مجلس سر ِ ميناي دگر
امشبي را که در آنيم غنيمت شمريم
شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر
مست مستم ، مشکن قدر خود اي پنجه غم
من به ميخانهام امشب تو برو جاي دگر
چه به ميخانه چه محراب حرامم باشد
گر بهجز عشق توام هست تمناي دگر
تا روم از پي يار دگري مي بايد
جز دل من دلي وجز تو دلاراي دگر
نشينده است گلي بوي تو اي غنچه ناز
بوده ام ورنه بسي همدم گلهاي دگر
تو سيه چشم چو آئي به تماشاي چمن
نگذاري به کسي چشم تماشاي دگر
باده پيش آر که رفتند از اين مکتب راز
اوستادان و فزودند معماي دگر
اين قفس را نبود روزني اي مرغ پريش
آرزو ساخته بستان طرب زاي دگر
گر بهشتي است رخ تست نگارا که در آن
مي توان کرد به هر لحظه تماشاي دگر
از تو زيبا صنم اينقدر جفا زيبا نيست
گيرم اين دل نتوان داد به زيباي دگر
مي فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دير و کليساي دگر
((عماد خراساني))
برچسب ها: عماد خراساني , اشعار عماد خراساني , شاعرانه , شعر ناب
.jpg)
اهل گردم ، دل ديوانه اگر بگذارد ؟
نخورم مي ، غم جانانه اگر بگذارد ؟
گوشه اي گيرم و فارغ ز شر و شور شوم
حسرت گوشه ميخانه اگر بگذارد ؟
عهد کردم نشوم همدم پيمان شکنان
هوس گردش پيمانه اگر بگذارد ؟
معتقد گردم و پابند و ز حيرت برهم
حيرت اين همه افسانه اگر بگذارد ؟
شمع مي خواست نسوزد کسي از آتش او
ليک پروانه ديوانه اگر بگذارد ؟
دگر از اهل شدن کار تو بگذشت عماد
چند گويي دل ديوانه اگر بگذارد ؟
((عماد خراساني))
برچسب ها: اشعار عماد خراساني , شاعرانه عماد خراساني , عماد خراساني , شعر
.jpg)
ما عاشقيم و خوشتر از اين کار ، کار نيست
يعني به کارهاي دگر اعتبار نيست
داني بهشت چيست که داريم انتظار ؟
جز ماهتاب و باده و آغوش يار نيست
فصل بهار ، فصل جنون است و اين سه ماه
هر کس که مست نيست يقين هوشيار نيست
((عماد خراساني))
برچسب ها: اشعار عماد خراساني , شاعرانه عماد خراساني , عماد خراساني , شعر
![[تصویر: normal_45.jpg]](http://parsskin.com/gallery1/albums/userpics/10001/normal_45.jpg)
سرم بر سينه ي يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
تو را ميخواستم ، افتاده اي چون گل ببالينم
فراغم از گل و خار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
تو بودي آنکه من ميخواستم روزي مرا خواهد
دگر کي با کسم کار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
مرا پيمانه عمري بود خالي از مي عشرت
کنون اين جام سرشار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
بيا بر چشم بيخوابم نشين ، گل گوي و گل بشنو
تو يارم شو ، خدا يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
اگر ناليده بودم حاليا از بخت مي بالم
وز آنم شکر بسيار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ي هجران
طبيب اکنون پرستار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
نميکردم گمان روزي شود بيدار بخت من
کنون اين خفته بيدار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
مرا طبعي است چون دريا و دريائي است گوهر زا
چه باک از سهل و دشوار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
نگارم مي نويسد ، مستم و تب کرده شوقم
سرم بر سينه ي يار است ، از عالم چه مي خواهم ؟
((عماد خراساني))
برچسب ها: اشعار عماد خراساني , عکس مناظر زیبا , شعر ناب , شعر

از تو اي عشق در اين دل چه شررها دارم
يادگار از تو چه شبها ، چه سحر ها دارم
با تو اي راهزن دل ، چه سفر ها دارم
گرچه از خود خبرم نيست ، خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا كردي
تو مراغافل از انديشه فردا كردي
باز هم گرم از اين آتش جانسوز تو ام
سرخوش از آه وغم و درد شب و روز توام
شكوه بيجاست ، مرا كشتي و جانم دادي
آنچه از بخت طمع داشتم ، آنم دادي
كاش دائم دل ما از تو بلرزد اي عشق
آن دلي كز تو نلرزد ، به چه ارزد اي عشق
((عماد خراساني))
برچسب ها: اشعار عماد خراساني , شاعرانه عماد خراساني , عماد خراساني , شعر

ما عاشقيم و خوشتر از اين کار، کار نيست
يعني به کارهاي دگر اعتبار نيست
داني بهشت چيست که داريم انتظار؟
جز ماهتاب و باده و آغوش يار نيست
فصل بهار، فصل جنون است و اين سه ماه
هر کس که مست نيست يقين هوشيار نيست
سنجيده ايم ما، به جز از موي و روي يار
حاصل ز رفت و آمد ليل و نهار نيست
خنديد صبح بر من و بر انتظار من
زين بيشتر ز خوي توام انتظار نيست
ديشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود
اما چه سود زانکه به يک گل بهار نيست
فرهاد ياد باد که چون داستان او
شيرين حکايتي ز کسي يادگار نيست
ناصح مکن حديث که صبر اختيار کن
ما را به عشق يار ز خويش اختيار نيست
برخيز دلبرا که در آغوش هم شويم
کان يار يار نيست که اندر کنار نيست
اميد شيخ بسته به تسبيح و خرقه است
گويا به عفو و لطف تو اميدوار نيست
بر ما گذشت نيک و بد ، اما تو روزگار
فکري به حال خويش کن اين روزگار نيست
بگذر ز صيد و اين دو سه مه با عماد باش
صياد من بهار که فصل شکار نيست
((عماد خراساني))
برچسب ها: اشعار عماد خراساني , کارت پستال , عماد خراساني , غزلسرا
آنکه رخسار ترا اين همه زيبا مي کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما مي کرد
آنکه مي داد ترا حسن و نمي داد وفا
کاشکي فکر من عاشقِ شيدا مي کرد
يا نمي داد ترا اين همه بيدادگري
يا مرا در غم عشق تو شکيبا مي کرد
کاشکي گم شده بود اين دلِ ديوانه ي من
پيش از آن روز که گيسوي تو پيدا مي کرد
اي که در سوختنم با دلِ من ساخته اي
کاش يک شب دلت انديشه ي فردا مي کرد
کاش مي بود به فکر دلِ ديوانه ي ما
آنکه خلق پري از آدم و حوا مي کرد
کاش درخواب شبي روي تو مي ديد عماد
بوسه اي از لب لعل تو تمنا مي کرد
((عماد خراساني))
برچسب ها: اشعار عماد خراساني , شاعرانه عماد خراساني , عماد خراساني , شعر
.: Weblog Themes By Pichak :.
























