
هرگز
هیچ دستی
آوار زخم های فرو خورده نخواهد بود
و عشق
تلخ کامی تنی ست
خوابیده میان
برزخی سیاه
اما
تنهایی
صحنه ی فراموش شده ی
بازنده ای ست
گم شده در چشم هایی مه گرفته
میان متن کوچه های دل
وقتی نقاب های سنگی
فصل
بودن را
در بند می کنند.....
-
🌈🦋((نفس موسوی))🌈🦋
برچسب ها: نفس موسوی , اشعار نفس موسوی , شعرکده , شعر نقاب

دوباره پیرهنم روی تخت افتاده
تنم پلنگ پتوی تو را بغل کرده
زنی مچاله شده زیر بار تنهایی
هزار مسئله را بی جواب حل کرده
هنوز قهوهی تلخی که ریختم بی تو
دلیل اصلی بی خوابی و پریشانی ست
من آن زنم که برایم اتاق زندان است
بیا که لحظه ی پایان به وقت عریانی ست
ببند دکمهی غارتگر لباسم را
و در مقابل سرگیجهی اتاق برقص
مرا بگیر در آغوش خود فشار بده
در اتفاق رها شو در اشتیاق برقص
خیال آمدنت هم قشنگ بود ولی
دوباره صبح شد و خوابها تمام شدند
دوباره یک زن تنها دوباره روز از نو...
چه سالها که به این سادگی حرام شدند
زنی تمام خودش را نقاب میگیرد
برای پنجره هایی که بازو بسته شدند
برای دسترسی به خلیج اندامش
حریم واقعی مرزها شکسته شدند
درون آینه آواز صلح می خواند
و با تمام وجودش بلند میخندد
بلند میشود از رختخواب ناتنیاش
به قفل پنجرههایت دخیل میبندد
اتاقِ خالی از احساس را مرتب کرد
ولی هنوز کمی در خودش مردد بود
میان ملحفههای سفید میپیچید
مدار زندگیاش روی خط ممتد بود
درون آینه هر روز پیرتر می شد
چروک چهرهی خط خورده را بزک میکرد
زنی برای همیشه برهنه میپوشید
زنی که به همهی کائنات شک میکرد
((ماریا سلمانی))
👇👇👇
برچسب ها: ماریا سلمانی , اشعار ماریا سلمانی , شعر نقاب , شعر اشتیاق
.: Weblog Themes By Pichak :.

























