
رفتی و دگر یاد نکردی از ما
هم در نظری سیر بخوردی از ما
ما خود پی دل رویم تو در خانه
فارغ بنشین چو دل نبردی از ما
((حکیم نزاری))
برچسب ها: حکیم نزاری , رباعی , رباعی سرا , شعر کوتاه

همنشین درد باید شد چو درمان بایدت
ترک جان باید گرفت ار وصل جانان بایدت
وصل جانان در نیابی تا ز جان در نگذری
مرد جانان نیستی بی شبهه تا جان بایدت
تن به دشواری فرو ده تا به آسانی رسی
هست دشوارت که بی دشوار آسان بایدت
گر دل آسوده خواهی رنج بر باید گرفت
ورلب پر خنده خواهی دیده گریان بایدت
همچو اسماعیل باید پیش قربان سرنهاد
گر به تیغ بی نیازی نفس قربان بایدت
سال ها پیدا و پنهان راز باید جست باز
گر نشان سرّ این اسرار پنهان بایدت
رهروان عشق او از سر قدم سازند و بس
ابتدا از سر کن ار این ره به پایان بایدت
عشق او را با سر و سامان چه کارست ای پسر
نیستی عاشق چو سر خواهی و سامان بایدت
این و آن بگذار و جز او را مخواه در هر دو کون
او نخواهد مر تو را تا این و تا آن بایدت
چو نزاری کن خریداری هجرانش به جان
گر وصال دوست می خواهی و ارزان بایدت
((حکیم نزاری))
برچسب ها: حکیم نزاری , غزلیات , غزلسرا , شعر ناب

در مذهب عاشقان قراری دگر است
این باده عشق را قراری دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل کردم
کاری دگرست و عشق کاری دگرست
((حکیم نزاری))
برچسب ها: حکیم نزاری , رباعی , رباعی سرا , شعر کوتاه
.: Weblog Themes By Pichak :.
























