
نرگسهای واقعی نمیخواهم ،
نه سوسن و نه گلهای سرخ واقعی
پسندم نمی آیند این آذین بندانِ معمول و مبتذلِ باغچه ای
محزونم خسته ام پریشان می شوم از مغزشان ، زیبایی میراشان
کسالت بارند
گلهای مصنوعی بدهیدم – از شکوهِ چینی و فلز
نه می پلاسند و نه خراب میشوند ، شکل هایی که پیری ندارند
گل هایی از باغ های پرجلالِ جایی دیگر
که منزلِ شکل ها و سبک ها و دانش ها است
من گلهای طلایی و شیشه ای دوست دارم
موهبت نابی از هنر واقعی
رنگ های بزک کرده ای از طبیعت زیباتر
مروارید و مینا کار
برگها و شاخه های مام
زیبایی شان از ذوق سلیم و علیم می آید
خوارمایه در کثافت و گل سبز نمی شوند
اگر بو ندارند عطرباران شان می توان کرد
می شود جلوشان مرمک های عاشق پیشه را آتش کشید.
((كنستانتين كاوافي))
برچسب ها: کارت پستال عاشقانه , اشعار كنستانتين كاوافي , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه

مثل جسدهای جوانی که پیری و فسردگی ندیده
با اشک چشم راهی تابوتشان میکنند پرشکوه
سرها میان گلهای رز و زیر پاشان یاسمن میریزند،
آرزوهایم برآورده نشده، کمال نادیده گذشتند
هیچکدام نه شبِ لذتهای دنیایی را چشیدند و
نه صبح پیروز رخشندگی را دیدند.
((كنستانتين كاوافي))
برچسب ها: كنستانتين كاوافي , اشعار كنستانتين كاوافي , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه

دوازده و نيم
وقتي گذشته از ساعت نه
بار اولی که چراغ روشن کردم و رو صندليم نشستم.
نشستهام، نه ميخوانم، نه حرف ميزنم.
در اين خانه خلوت کردهام.
کي هست که بشود با او حرف بزنم؟
از ساعت نه که باراول چراغ را روشن کردم،
سايهی جوانيم دنبالم آمده تا اتاقهاي دربستهی معطر را يادم بیاورد
لذتهاي تنانهي دور، لذتها.
چيزهايي نشانم داده،
کوچههايي که ديگر پيداشان نميشود کرد
نوشگاههای هرشبه که سالها است تخته شدهاند
تآترها و کافههايي که نيستند.
سايهی جوانيم اساسِ غم را هم نشانم داده
رنج خویشان، جداييشان، غم بستگانم.
غم آنها که رفتهاند و جایی ندارند…
دوازده و نيم، ساعتها چه زود گذشتند
دوازده و نيم، سالها چه زود گذشتند
((كنستانتين كاوافي))
برچسب ها: كنستانتين كاوافي , اشعار كنستانتين كاوافي , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه

در خانه ی جان جمعند شهوت ها
زنان زیبا در جامههای ابریشمین و
یاقوت های کبود که لای موهاشان برقِ تاریکی دارد
همه جای خانه تحت فرمانشان است: از رواق بیرونی تا مخفی ترین اندرونی؛
وقتی شب می رسد و عنان از کف می گیرد و خون به غلیان می افتد،
در سرسرا جمع میشوند پرغوغا
و آنجا وحشی و دیوانه
سینه عریان و چهره گلگون و پریشان عیش و نوش می کنند
بیرونِ خانه جمیعِ فضایل ایستاده اند
با چهرههای مات وجامه های کهنه ی ناکوک ،
روزها را پریشفته از هیاهوی پشتِ دیوار شب می کنند،
گاه وبیگاه که جنجال جنونآمیزِ فاحشگان
سکوت محزونشان را میآشوبد
بلند می شوند و می روند پشت پنجره ها
پیشانی می چسبانند به شیشه ها
و تالارِ تبدار را تماشا می کنند
نورها و گل ها و جواهرات درخشان و
رقصان را.
((كنستانتين كاوافي))
برچسب ها: شعر عاشقانه , اشعار شاعران خارجی , اشعار كنستانتين كاوافي , شعر ناب

آن قدر كه زل زدم به زيبايي
ذهنم از آن پر شده
خط هاي تن، لبهاي سرخ، اندام سوزنده
موهايي كه انگار مجسمه هاي يوناني
هميشه زيبا حتي در پريشاني
طره اي ريخته روي سپيدِ پيشاني
صور عشق، همانطور كه شعر من ميطلبيد
در شب هاي جواني ام
در شب هام ، پنهاني ، ديداري …
((كنستانتين كاوافي))
برچسب ها: كنستانتين كاوافي , اشعار كنستانتين كاوافي , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه

گاهي برگرد و بغلم کن
برگرد و تنگ بغلم کن
وقتي حافظهی تن بيدار ميشود
هوسي قديمي دوباره در خون ميدود
وقتي لبها و پوست یادشان میآید
و دستها هوای لمس تو را دارند
گاهي برگرد و بغلم کن
وقتي لبها و پوست يادشان ميآيد
مرا با خود ببر
در شب…
((كنستانتين كاوافي))
برچسب ها: كنستانتين كاوافي , اشعار كنستانتين كاوافي , اشعار شاعران خارجی , شعر کوتاه
.: Weblog Themes By Pichak :.
























