
در انتهای بن بست
دیوارها میخندند
با ریزودرشت دندانهایشان..!!!
بگذارشهادت دهند
گلهای ابریشم
بلوط های رقصان زیر پای سنجاب ها
معاشقه ی برکه و ماه را !!!!
آسمان الماس ببارد...
وزمین
روی گسلهای مست
تورا بخواند
دستانم زوزه ی گرگ را بردسته ی دوتار بدوزد!!!
چشمانت
در میان تحریرهای حنجره گرگ
وچشمان نابینای من
سردرگم!!!!
بگذار آغوشت ...
ترس برسینه ام بریزد
تا زیر ابریشم کنار برکه
در رویای تو تمام شوم..!!!
پرواز کن...
شب بوها
زمین را پر کرده اند از بوی حسادت
قرارمان
پشت پرچین مهتاب
آنجا که ماه
شاهد عقدمان خواهد شد!!!!
((صنم چکاوک))
برچسب ها: صنم چکاوک , اشعار صنم چکاوک , شعر نفس , شعر سکوت

دریغ که نفسی...
به نفسی
بند نمی شود! .
دهان دقیقه ها را...
گچ می گیرم
که مهر سکوت
بر پیشانی خاک آلود واژه ها
گرفته باشم!!! .
چکه چکه از چشمهایم...
جاری می شوی
در پهنه ی شوره زار گونه هایم!!!
چرخ میزنم...
پشت بالهای پاییز
در کوچه پس کوچه ی
تاریک خیالت!!!
و تو هنوز نمی دانی...
چه کردی با من
که اینگونه
در حل معمایت مانده ام... .
((صنم چکاوک))
برچسب ها: صنم چکاوک , اشعار صنم چکاوک , شعر نفس , شعر سکوت
.: Weblog Themes By Pichak :.
























