
نگفتنم بیا
و من آمدم
با هرچه خاطره و سیبی
که جای خالی تو را نشان می داد.
آمدم تا رجزخوان چشمانی باشم
که فرشتگانش ،
از ضیافت تشییع تو برمی گشتند.
نه ، انگار فراموش شده ام
میان این همه خیلِ مشتاق
که بر درگاه تو
قدم به قدم
سپید به سپید
صف کشیده اند
و امروز کسی ،
تنها!
غریب ...
پشت به آسمان می خوابد
با هرچه نذری که در بغل داشت.
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: سلبی ناز رستمی , اشعار سلبی ناز رستمی , شاعرانه سلبی ناز رستمی , شعر
از دلم خبر نداری
وقتی که باران پشت باران
وعطسه پشت عطسه می آید
انگار رفتنت را پیشاپیش جشن گرفته اند
این زنجموره های بی پروا .
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: سلبی ناز رستمی , اشعار سلبی ناز رستمی , شاعرانه سلبی ناز رستمی , شعر

بعد از تو هیچ خاکی به درخت ها جان نداد
زندگی کنار کوه و دشت
فقط ،
سایه ی غمگین مرگ را تازه می کرد
بعداز تو ناچار بودیم
بیشتر به خاک فکر کنیم
به غربت گلخنده هایی که در تنهایی باغچه پرپر می شد
ونفس کشیدن کنار پنجره
هیچ پرنده ای را دلشاد نکرد.
بعد از تو ،
زندگی یک عادت شده بود
یک عادت با چایی که می خوری
شعری که می سرایی
وهوایی که انگار نمی وزد.
بعداز تو ،
من فقط زنی هستم که حتی دستش به عصا نمی رود
زانو می زنم
زانو می زنم
زانو می زنم
بر مزاری که محال است با هزار هجای سرخ
در وصف چشمان تو آید!
عزیزم ؛
سرم را از هرکجای زندگی که برمی گردانم
تورا می بینم
انگار بعد از تو هم
به ماه خیره می شوم!
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: سلبی ناز رستمی , اشعار سلبی ناز رستمی , شاعرانه سلبی ناز رستمی , شعر
پیش از آنکه نفس برآرم
تو دور می شوی.
چه جان کندن عجیبی
حتا ،
با لب فرو بستن و
دم نزدن؟!
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: سلبی ناز رستمی , شعر کوتاه , شعر ناب , شعر عاشقانه
خسته ام ،
مثل ساعتی زنگ خورده که هر صبح
با سرفه و خمیازه تو را به یاد من می اندازد.
با ده انگشتی ،
که فقط تو را آرزو می کند،
به این در و آن در می زنم
کهکشان
کوه،
دریا
همرنگ مسیرها و راههایی نیست که تو را برده اند.
جوری که درها و پنجره ها،
حتی درخت ها
دستشان به پسین های این دلتنگی نمی رسد.
این تنهایی ،
عجول تر از آنست که انگشت فرو کند
در چشمِ روزشمارهایی
که تو را با بادهای شبانه تخمین می زند.
تو دور از من
من دور از تو
خوش به حال دور دستها!
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: سلبی ناز رستمی , شعر ناب , شاعرانه , اشعار سلبی ناز رستمی
دلتنگم
مثلِ شعری که بیرون می کشی از سینه ی یک دفتر
یا تکه ابری ،
که تکلیفش با خودش روشن نیست
هرچه دلتنگ تر
دست و پا گیرتر!
حالا ،
هر کسی غیر از باد می داند
سپیده دمِ کوتاه ترین روز
با دلتنگی چه می کند؟!
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: شعر کوتاه , سلبی ناز رستمی , شعر ناب , اشعار سلبی ناز رستمی
بریده ام پایم را،
از نقش هایی که بی شک گره می خورد
به رودخانه
جنگل
کوه!
نه پای رفتن دارم و
نه نای ماندن!
بیهوده پرده را کنار می زنم
تو نمی آیی
باد،
شاخه های ذهنم را تکان می دهد
و گنجشکی خیس
از امتداد پلک هایم می پرد.
چتر می گشایی
در بی راهه ای
که نزدیک است به پل معلق ماه!
و من فکر می کنم
از آن همه رنگ
به آبی
سبز،
قهوه ای
که از بوم خانه ی تو پریده است.
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: سلبی ناز رستمی , اشعار سلبی ناز رستمی , شعر ناب , شعر عاشقانه

قار قار هیچ کلاغی
در این غروب غم انگیز،
سپیدی موهایمان را
پرکلاغی نمی کند!
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: شعر کوتاه , اشعار سلبی ناز رستمی , شعر ناب , سلبی ناز رستمی

بگذار بخوانم ،
آواز «دوستت دارم» را
این شعر اهل هیچ جا که نباشد
دریا ،
دشت ،
جنگل ،
چه حنجره ی گرمی دارد بنان!
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: اشعار سلبی ناز رستمی , شعر کوتاه , سلبی ناز رستمی , شاعرانه سلبی ناز رستمی

نذر می کنم که برگردی
گرم و خیس
میان گونه هایم!
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: اشعار سلبی ناز رستمی , شعر کوتاه , شعار ناب , سلبی ناز رستمی

حتی ،
در این شب دلگیر هم اتفاقی نمی افتد.
نه سیبی پا در هوا می شود
و نه جاذبه ای که درخت را با پرنده محرم کند.
این شب ،
دم بریده تر از گیسوان باد نیست
که به ناکامی،
قصیده ی بلند آوازهایش را
ببندد پای پرنده ای که به هیچ سو نمی وزد.
بلند می شوم
از نردبانِ غروب بالا می روم
دست می کشم به روی همچون ماهِ تو
چه اتفاقی بالاتر از این؟!
شب عزیز،
بدم می آید از انگشتی که ماه را،
به دو نیم می کند
نیمرخی که طلوع می کند از آب و
آیینه !
و دیگر نیمی که از بدر تنهایی تو می آویزد.
اصلا" انگار این شب ،
از ظلمت ِگیسوان تو می تابد
ماه،
بهانه ست که تو را
از عمق سیاهی تماشا کنم.
((سلبی ناز رستمی))
برچسب ها: اشعار سلبی ناز رستمی , شاعرانه سلبی ناز رستمی , شعر ناب , شاعرانه
.: Weblog Themes By Pichak :.

























