
اكنون نفس من از صدای تو بلندتر است
و انگشتم
در تصرف خاك
زوزه مي كشد
از آشفتگی می آيم
باد را ديدی
با زبان بريده ؟
دو زنگوله
به پلك هايم می آويزم
تا شب در مردمك های من
خواب ليلی نبيند
و خون در شكاف استخوان هايم
رها از ريختن گردد
هميشه باران
گيسوان مرا خيس نمی كند
و دستی كه چشم های مرا می بندد
هميشه پير است
((بتول عزيزپور))
برچسب ها: بتول عزيزپور , اشعار بتول عزيزپور , عاشقانه ها , شاعرانه ها
تاريخ : چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۵ | 17:16 | نویسنده : محمد شیرین زاده |
.: Weblog Themes By Pichak :.
























