
ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن
بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام
ای نوازش تو بهترین امید زیستن
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه های باد

روزگاری
یک تبسم، یک نگاه
خوش تر از
گرمای صد آغوش بود
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه های باد

چه گویم؟
از که گویم؟
با که گویم ؟
که این دیوانه را
از خود خبر نیست ...
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , کانال اشعار فریدون مشیری , شعر کوتاه , شعر عاشقانه

گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود.
من به دیدار سحر میرفتم
نفسم با نفس یاس در آمیخته بود.
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه های باد

درختی خشک را مانم به صحرا
که عمری سر کند تنهای تنها
نه بارانی که آرد برگ و باری
نه برقی تا بسوزد هستیش را
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شعر پاک

گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , شعر گرافی , عکس نوشته تنهایی , اشعار فریدون مشیری

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم
به تو می اندیشم.....
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه های باد

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار
جواب می شنوم ...
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , کانال اشعار فریدون مشیری , کانال شعر در تلگرام , اشعار فریدون مشیری

هیچ و باد است جهان
گفتی و باور کردی؟!
کاش، یک روز، به اندازه ی هیـــــچ
غم بیهوده نمیخوردی!
کاش، یک لحظه، به سرمستی بــــــاد
شاد و آزاد به سر می بردی
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه های باد

من پا به پای موكب خورشيد
يک روز تا غروب سفر كردم
دنيا چه كوچک است!
وين راه شرق و غرب چه كوتاه!
تنها دو روز راه ميان زمين و ماه.
اما من و تو دور
آنگونه دورِ دور،
كه اعجاز عشق نيز
ما را به يكدگر نرساند ز هيچ راه
آه...
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه های باد

آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟
صد کوه اگر غم داری و یک جو اگر شادی
این را نگهدارش،
و آن را به قعر دره بسپارش.
دنیا گذرگاهیست
آغاز و پایان نا پدیدار
راهی، نه هموار.
یک بار از آن خواهی گذشتن
آه،
یک بار …
یک بار …
یک بار …
یک روز، میبینی تو را، نازک تر از گل، زاد
با خون دل، پرورد
روز دگر، پژمرد و پرپر کرد!
آنگاه
خاکت را به دست باد صحرا داد!
دنیا گذرگاهی ست.
صد سال اگر جان را بفرسایی
صد قرن اگر آن را بپیمایی
راز وجودش را ندانی چیست.
تاریک و روشن
زشت و زیبا
تلخ و شیرین
آمیزه ای از اشک و لبخند.
انسان سرگردان در او، این لحظه غمگین
آن لحظه خرسند.
هم شعر "حافظ" دارد و هم تیغ چنگیز.
هم کنج گردآلود من, هم قصر پرویز!
اندوه پیری دارد و شور جوانی
لطف توانایی و رنج ناتوانی
هم شهد شیرین دارد و هم زهر کاری
هم جغد دارد، هم قناری.
هم کین دشمن، هم صفای دوست در اوست
با این بپیوند
از آن بپرهیز.
شب را همین تنها مبین تاریک و دلگیر
بنگر چه می گوید ترنم های مهتاب
با ساز ناهید.
بر سنگ یا بر پرنیان، شیرینی خواب
بوی سحر، پروانه، گل، آب
امید فردا،
روز نو
دیدار خورشید!
گر مرگ، نازیبا و تلخ است
اما به دنیا آمدن شیرین و زیباست
بالا گرفتن، برگ و بر دادن، شکفتن
هر لحظه، یک دنیا تماشاست.
غم را اگر نیکو ببینی
راز وجود شادمانی ست
گر غم نباشد، شادمانی در جهان نیست
غم، همره و همزاد با این سرنوشت است
غم خوردن بیهوده زشت است.
باری، جهان آیینه واری ست
در آن چه می خواهی ببینی ؟
زیبایی و زشتی درین آیینه از ماست
تا خود کدامین را بخواهی برگزینی.
در این گذرگاه
کار تو پیوستن به اردوگاه خوبی
کار تو دل بستن به زیبایی
کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست.
کار تو لذت بردن از هر لحظه ی عمر
کار تو پیکار
با تیرگی هاست.
کار تو بهتر بودن از دیروز
کار تو شیرین کردن فرداست.
من دل به زیبایی، به خوبی می سپارم؛ دینم این است
من مهربانی را ستایش می کنم؛ آیینم این است
من رنج ها را با صبوری می پذیرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می ستایم
انسان و باران و چمن را می سرایم.
در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق، در عشق
بگذار ازین ره بگذرم با دوست، با دوست …
ای بهترین گل های عالم!
ای خوش ترین لبخند هستی!
ای مهر و ماه راه من در این گذرگاه!
همواره بر روی تو خواهم دوخت …
چشمان سیری ناپذیرم را،
تکرار نامت باغ گل کرده ست
صحرای خاموش ضمیرم را.
من با تماشای تو سبزم چون جوانی
من با تو جان تازه دارم، جاودانی …
آیا کسی از دیدن گل سیر خواهد شد ؟
آیا کسی در صحبت گل پیر خواهد شد ؟
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شاعرانه های باد

دوباره معجزه آب و آفتاب و زمين
شکوه جادوی رنگين کمان فروردين
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادماني عيد
دوباره عشق و اميد
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار
هفت سين ..
((فریدون مشیری))
برچسب ها: شعر بهار , فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه آرام

من یقین دارم که برگ
کاین چنین خود را رها کردست در آغوش باد،
فارغ است از یاد مرگ
لاجرم چندان که در تشویش از این بیداد نیست
پای تا سر زندگیست.
آدمی هم مثل برگ
می تواند زیست بی تشویش مرگ
گر ندارد مثل او ،آغوش مهر باد را
می تواند یافت لطف
"هرچه باداباد " را
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , عکس نوشته , جملات زیبا , اشعار فریدون مشیری

بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان ها روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می کشد از بام و در
شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده ی مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه
در دل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من
برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه فریدون مشیری , شعر

پرواز دسته جمعی مرغابیان شاد
بر پرنیان آبی روشن
در صبح تابناک طلایی
آه ! ای آرزوی پاک رهایی
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , شعر کوتاه , شعر آرزو رهایی , شعر عاشقانه

گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد .
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل تا که من زنده ام ماندگار است
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه آرام , شعر

همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه ی اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا این منم یا اوست اینجا ؟
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب , شعر کوتاه

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم
اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم
الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم
گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم
بنشین که با من هر نظر ، با چشم دل ، با چشم سر
هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم
بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت
وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم
بوسم تو را با هر نفس ، ای بخت دور از دسترس
وربانگ برداری که بس ، غمگین تماشایت کنم
تا کهکشان ، تا بی نشان ، بازو به بازویت دهم
با همزمانی ، همدلی ، جان را هم آوایت کنم
ای عطر و نور توامان یک دم اگر یابم امان
در شعری از رنگین کمان با نوی رویایت کنم
بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من
امید فرداهای من ، تا کی تمنایت کنم ؟
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه آرام , شعر
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز ِ دیگری را با خود می آورد
تا من دو باره آن را
بسپارمش به باد ....
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , شعر گرافی , شاعرانه فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری

قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است ...
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار بزرگان , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب

ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده ها ت
زیر آفتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک
جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
ای همیشه خوب
ای همیشه آشنا
هر طرف که می کنم نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو
ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , شعر ماهی , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه فریدون مشیری
چرا از مرگ می ترسید
چرزا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است
مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر افیون افسونکار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست
مگر دنبال آرامش نمی گردید
چرا از مرگ می ترسید
کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیزبال و تند پروازند
اگر درمان اندوهند خماری جانگزا دارند
نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمی بیند
چرا از مرگ می ترسید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ فراموشی است
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
درین غوغا فرومانند و غوغا ها برانگیزند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را فاسانه می دانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , شعر مرگ , اشعار فریدون مشیری , شعر ناب
ای همه گلهای از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود
مهر هرگز این چنین غمگین نتافت
باغ هرگز این چنین تنها نبود
تاجهای نازتان بر سر شکست
باد وحشی چنگ زد بر سینه تان
صبح می خندد خود آرایی کنید
اشک های یخ زده آیینه تان
رنگ عطر آویزتان بر باد رفت
عطر رنگ آمیزتان نابود شد
زندگی در لای رگها تان فسرد
آتش رخساره هاتان دود شد
روزگاری شام غمگین خزان
خوشتر از صبح بهارم مینمود
این زمان حال
شما حال من است
ای همه گلهای از سرما کبود
روزگاری چشم پوشیدم ز خواب
تا بخوانم قصه مهتاب را
این زمان دور از ملامتهای ماه
چشم می بندم که جویم خواب را
روزگاری یک تبسم یک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود
این زمان بر هر که دل بستم دریغ
آتش آغوش او خاموش بود
روزگاری هستیم را می نواخت
آفتاب عش شورانگیز من
این زمان خاموش و خالی مانده است
سینه لز لارزو لبریز من
تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشک غم از لب ریود
زندگی در لای رگهایم فسرد
ای همه گلهای رگهایم فسرد
ای همه گلهای از سرما کبود
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه آرام , شعر
با شبنم اشک من ای نیلوفر شب
گلبرگهای خویش را شادابتر کن
هر صبح از دامان خود خاکسترم را
بر گیر و در چشمان بخت بی هنر کن
ای صبح ای شب ای سپیدی ای
سیاهی
ای آسمان جاودان خاموش دلتنگ
ای ساحل سبز افق
ای کوه ای بلند
ای شعر
ای رنج ای یاد
ای غم که دست مهربانت جاودانه
چون تاج زرین بر سرم بود
بازیچه دست شما فرسود فرسود
ای خیمه شب بازان افلاک
ای چهره پردازان چالاک
وقت است صندوق عدم را درگشایید
بازیچه فرسوده را پنهان نمایید
ای دست ناپیدای هستی
بازیچه چون فرسوده شد بازیچه نو کن
ای مرگ با آن داس خونین
این ساقه پژمرده را دیگر درو کن
ای آدمک سازان بی باک
ای خیمه شب بازان افلاک
ای چهره پردازان چالاک
من هدیه آوردم بهار و بابکم را
دنبال این بازیچه های نو بیایید
ای دست ناپیدای هستی
با اولین لبخند فردا
خورشید خونین را بیفروز
مهتاب غمگین را بیاویز
در پرده رنگین تزویر
با نغمه نیرنگ تقدیر
چون هفته ها و ماه ها و قرن ها پیش
این آدمک های ملول بی گنه را
هر جا به هر سازی که میخواهی برقصان
تو مانده ای با این همه رنگ
من میروم با آخرین حرف
ای خیمه شب باز
در غربت غمگین و دردآلود این خاک
آزاده ای زندانی تست
قربانی قهر خدا نامش محبت
زنجیر از پایش جدا کن
او را چو من از دام تزویرت رها کن
همراه این آزرده درد آشنا کن
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه فریدون مشیری , شعر ناب
ای دل لبریز از شوق و امید
کاش میدیدی که فردا نیستیم
کاش میدیدی که چون پنهان شدیم
در همه آفاق پیدا نیستیم
گرچه هر مرگی تسلی بخش ماست
کاندر این هنگامه تنها نیستیم
بدتر از مرگ است ان دردی که باز
زندگی میخندد و ما نیستیم
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه آرام , شعر
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
هوا آرام
شب خاموش راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز
رود آنجا که می یافتند کولی های جادو گیسوش شب را
همان جا ها که شب ها در رواق کهکشان ها خود می سوزند
همان جاها که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جا ها که پشت پرده شب دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا
همین فردا
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو میکند فرداست
سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام ناگاه
ترا از دور می بینم که می آیی
ترا از دور می بینم که میخندی
ترااز دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
ترا در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین ترا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب
خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خوابو بیدار است
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه آرام , شعر
چون خنده جام است درخشیدن خورشید
جامی به من آرید که خورشید درخشید
جامی نهد بند به خمیازه آفاق
که رسد روح به دروازه خورشید
با خنده نوروز همی باید خندید
با خنده خورشید همی باید نوشید
خوش با قدم موکب نوروز نهد گام
ماه رمضان باده پرستان بخروشید
ای ساقی گلچهره در این صبح دل انگیز
لبریز بده جام مرا شادی جمشید
هر جا گلی خندد با دوست بخندید
هر گه که بهار آید با عشق بجوشید
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , اشعار فریدون مشیری , شاعرانه آرام , شعر
درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد
((فریدون مشیری))
برچسب ها: فریدون مشیری , شعر کوتاه , شعر ناب , شعر عاشقانه
| مطالب جديد تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.


























